معنی چلچراغ، پروین

حل جدول

لغت نامه دهخدا

چلچراغ

چلچراغ. [چ ِ چ ِ] (اِ مرکب) نخلی باشد از چوب یا نقره که چراغهای بسیار در آن می افروزند. (آنندراج). نخلی چوبین و یا برنجین و یا نقرگین که چراغ بسیار در آن افروزند. (ناظم الاطباء). نوعی جار یا قندیل بزرگ که انواع بلورین یا سیمین و زرین درساختمانهای مجلل برای روشن کردن سالنها بکار برند. چراغ واره. چراغ بره. چراغواره. چراغدان:
بهار آمد آن کیمیاساز باغ
کز او بوته ٔ گل شود چلچراغ.
طغرا (از آنندراج).
نیست یکشب که ز سوز دل صدپاره ٔ ما
چلچراغی به سر تربت ما روشن نیست.
تأثیر (از آنندراج).
|| در بعضی رسایل به معنی نوعی از آتش بازی دیده شده. (آنندراج).


پروین

پروین. [پ َرْ] (اِخ) شش ستاره است یک به دیگر خزیده مانند خوشه ٔ انگور. (التفهیم بیرونی). چند ستاره ٔ کوچک باشد یکجا جمع شده در کوهان ثور و آنرا بعربی ثریا خوانند و نام منزلی است از جمله ٔ 28 منزل قمر و بعضی گویند این ستاره ها دنبه ٔ حمل است نه کوهان ثور و اول اَصح است. (برهان قاطع). شش ستاره ٔ کوچک که با هم مجتمعاند و در ایام زمستان از اول شب نمایان باشند. (غیاث اللغات). پروین را بعربی ثریا، هم چنین النجم گویند. در منظومه ٔ ستاره های برج ثور دو گروه ستاره موجود است که یکی همین پروین است و به یونانی پله ایادس گفته اند یعنی انبوه که ثریا بعربی هم همان معنی را دارد و از ستاره های شفاف ثریا یکی را هادی النجم و دیگری را تالی النجم وسومی را که از پشت سر اینها می آید دبران گویند. گروه دوم را به مناسبت ستاره ٔ شفاف بزرگ آن بعربی الفنیق (شتر نر، حیوان نر) و ستاره های اطراف آن را القلاص (شتران کوچک) و به یونانی هیادس گفته اند. پروین چند ستاره ٔ خرد باشد نزدیک هم و مردم آن را بیکدیگر بسیار نمایند چه گویند بر اجتماع دلالت دارد برخلاف بنات النعش که بر تفرقه دلیل کندو بدین سبب به یکدیگر ننمایند. (صحاح الفرس). پرو. پروه. پَرَن. پَرَند. نرگسَه. نرگسه ٔ چرخ. نرگسه ٔ سقف لاجورد. رفه. رمه. و رجوع به ثریا شود:
هست پروین چو دسته ٔ نرگس
همچو بنات نعش رنگینان.
فیروز مشرقی (از فرهنگ رشیدی).
ستاره چو گل گشت و گردون چو باغ
چو پروانه پروین و مه چون چراغ.
فردوسی.
در و دشت گفتی که زرین شده ست
کمرها ز گوهرچو پروین شده ست.
فردوسی.
بت آرای چون او نبینی بچین
بر او ماه و پروین کنند آفرین.
فردوسی.
دو لشکر بناگه بهم باز خورد
به پروین برآمد خروش نبرد.
فردوسی.
وز آنروی لشکر سوی چین کشید
سر نامداران به پروین کشید.
فردوسی.
ازینسان یکی شارسان ساختم
سرش رابه پروین برافراختم.
فردوسی.
جهان گشت چون روی زنگی سیاه
نه خورشید پیدا نه پروین نه ماه.
فردوسی.
کسی کش پدر ناصرالدین بود
سر تخت او تاج پروین بود.
فردوسی.
سزد که پروین بارد دو چشم من شب و روز
کنون کز این دو شب من شعاع برزد پرو.
کسائی.
با سماع چنگ باش از چاشتگه تا آن زمانک
بر فلک پروین پدید آید چو سیمین شفترنگ.
عسجدی.
وز تپانچه زدن این دو رخ زراندودم
آسمان گون شد و اشکم شده چون پروینا.
عروضی.
بجای نعل نوَمَه بسته برپای
بجای دُرّ پروین بفتَه بر بش.
اسدی.
نادان اگر نیاید پیشم عجب چه داری
پروانه چون برآید هرگز بچرخ پروین.
ناصرخسرو.
آنگه یقین بدان که برون آید
از کوه تن بجای گهر پروین.
ناصرخسرو.
چشم و دهن و دو بینی و گوش
پروین تو است خود همی بین.
ناصرخسرو.
صبح را بنگر پس پروین بدان ماند درست
کز پس سیمین تذروی بسدین عنقاستی.
ناصرخسرو.
پروین چو هفت خواهر خود دایم
بنشسته اند پهلوی یکدیگر.
ناصرخسرو.
پروین بجای قطره ببارد ز میغ
گر میغ بگذرد ز بر برزنش.
ناصرخسرو.
جمع برآمد همی شکوفه چو پروین
باز شود چون بنات نعش پریشان.
عثمان مختاری.
آن قوم که بودند پراکنده تر از نعش
گشتند فراهم ز سخای تو چو پروین.
سنائی.
گاویست در آسمان سنامش پروین
یک گاو دگر نهفته در زیر زمین
چشم خردت گشای ای مرد یقین
زیر و زبر دو گاو مشتی خر بین.
خیام.
که تا مهد بر پشت پروین کشم
بیاد شه آن جام زرین کشم.
نظامی.
همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشت
وانچه در خواب نشد چشم من و پروین است.
سعدی.
بتابد بسی ماه و پروین و هور
که سر برنداری ز بالین گور.
سعدی (بوستان).
اگر خود روز را گوید شب است این
بباید گفت آنک ماه و پروین.
سعدی (گلستان).
مگر پروین نماید بر سواد شب که این خازن
بروی نطع مشکین ریخت مشت لولوءلالا.
نظام استرابادی.
گه ز پروینْش چون بنات النعش
جمع دشمن همه پریشان باد.
؟
مگر که پروین بر آسمان سپاه تو شد
که هیچ حادثه آنرا ز هم نکرد جدا
؟

پروین. [پ َرْ] (اِخ) نام یکی از دیه های فرح آباد مازندران. (مازندران و استراباد رابینو).

فرهنگ معین

چلچراغ

(چِ چِ) (اِمر.) نوعی قندیل بزرگ که شمع ها یا چراغ های بسیار در آن جا شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

چلچراغ

نخلی باشد از چوب یا نقره که چراغهای بسیار در آن می افروزند

فارسی به ایتالیایی

چلچراغ

lampadario

فرهنگ عمید

چلچراغ

نوعی چراغ بلوری بزرگ با آویزها و چراغ‌های بسیار،

مترادف و متضاد زبان فارسی

چلچراغ

جار، چراغ، چراغ‌آویز، چراغدان، قندیل، لوستر

فارسی به عربی

معادل ابجد

چلچراغ، پروین

1505

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری